غلامرضا محمدی/کویر

ای نسیم سحرآرامگه یار کجاســــــــــــــــت

                    منزل آن مه عاشق کش عیار کجـــــــــاست؟   
                     آن کس است اهل بشارت که اشـــارت داند   
                    نکته ها هست بسی محرم اسرار کجاست؟
دردیوان خواجه ی شیراز واژه ی سحروترکیبات آن 75بار تکرار شده است واین گویای توجه ومعرفت خواجه به رحمت وفیوضات بیکران آن است
چه رازی در دل شب وخلوت سحر نهفته وچه ارتباطی درآن با آسمان بر قراراست نمی دانیم،ما غافلانیم وبیخبران .
حـــــــالی درون پرده بسی فتنه میرود 
 تا ان زمان که پرده بر افتد چه ها کنند
ماجز قبول آنچه خوبان وپاکان گفته اند چه میتوانیم کرد ،عقل ناقص وحواس محدود ما چه درکی از حقایق هستی میتواند داشته باشد ..
پشه کی داند که این باغ از کی است 
دربهاران زاد ومرگـــــــش در دی است 
میگویند حضور ما در هستی اگر صد سال هم باشد در مقیاس کاینات یک صدم ثانیه است .بااین عمر اندک چه می توان کرد /؟آیا این عمر اندک ارزش ظلم وتعدی ها ،حب وبغض ها،دنیا طلبی ها وکثرت خواهی ها  دارد  که ابنا بشر نسبت بهم روا میدارند ؟آیا قسمتی از این عمر نباید صرف زندگی جاودانه ای کرد که بی شک در پی داریم؟...
   ما چه میتوانیم کرد جز خضوع ودعا. از معارف دینیمان که بگذریم ،ادبیات ما که از سرچشمه های الهی وآسمانی سرچشمه می گیرد لبالب از دعا ونیاز وعشق وعرفان است واین ویژگیها در ادبیات هیچ کشوری نیست .ودیوان حافظ نمونه ی اعلای این ادبیات است که حاصل ذوق و استعداد خدادادی اوست که با سحر خیزی ها ،مناجات،تضرع وزاریها ،ندبه هاوخلاصه تهذیب نفس آمیخته است واز آن روست که این گلبانگ عاشقانه در چمن دلها طنین انداز است.
دلت به وصل گل ای بلبل ســـــحر خوش باد
که در چمن همه گلبانک عاشقانه ی تست    
 حافظ از جمله ی مردان پاک باز وبلند همتی است که هرچه دارد همه از دولت قرآن دارد واز نسیم سحرکیمیای سعادت برده است. اودر کنج فقرو خلوت شب های تار با دعا ودرس قرآن غم از دل می زداید واز میخا نه ی سحر مستی ملکوت می گیرد.
سحر با باد می گفتم حــــــــدیث آرزومندی 
 خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح وآه شب کلید گنج مقصود است 
بدین راه وروش مـــــــیرو که با دلدار پیوندی
حافظ از واژه واژه ی کلام معجونی می سازد که راز قبول خاطر ولطف سخن برآن نقش است . در پشت این کلمات عادی که حافظ آن هارا با مهارتی شگفت در بهترین قالب ریخته است و بدان جان بخشیده ، چیست که این چنین دل کش وسکرآور است وآدمی را غرق درلذت ونشاط می کند .این راز از کجاست؟ این سخن که آنی دارد و سوزی و می توان احساس کرد و نمی توان شرح داد از کجا سرچشمه می گیرد ؟حافظ نسیم سحری را دلجو ترین عابر وپیک صبا را شیرین ترین نامه رسان دوست می شمارد .اوشب را برای سرودن وسحر را برای گریه وزاری قرار داده است. حدیث آرزو مندی را با باد سحر میگوید وبا او به الطاف خداوندی پیوند می خورد . او غم واندوه تنهایی اش را که درغوغای روز شدت می گیرد با سحر در میان مینهد وبا او حکایت هجران سر می کند. او بر خلاف انسان های معمولی که روز را پر مشغله می بینند  سحر گاهان را پر هیا هومی یابد این دگرگونه دیدن موهبتی است عظیم که هستی انسان را عوض میکند . اساس هستی ما در نگاه ما است، ما آنگونه زندگی میکنیم که می بینیم .وچگونه زیبا دیدن را باید از مطالعه ی نگاه عارفان وسالکان بیاموزیم.
تاکی آخر چو بنفشه سر غفلت درپیش 
حیف باشد که تو در خوابی ونرگس بیدار
کوه دریا ودرختان همه در تســـــــبیح اند 
نه همه مستمعی فهم کند این اسرار  0(سعدی)
 حافظ در صدای مرغان سحر  نغمه ی داودی و در طراوت نسیم صبا بوی زلف یار می یابد . بویی که غم ازدل می برد و غبار از جان می زداید .او هیچ وسیله ای را کار ساز تر از سوز دل وآه سحری نمی داند . دعای سحر را نگه دارجان می داند واز دوستان مخلصش تمنا میکند که در هنگامه ی دعای سحر فراموشش نکنند. او با هرسحر گفتگوی اسرار آمیز خویش را از سر میگیرد وسرانجام آنچه از مبارک سحری در فرخنده دمی می یابد مزدش را برای همیشه میگیرد .او سحر را با نماز و نیاز پیوند میزند، در نمازش خم ابروی جانان به یادمیاورد و مدهوش میگردد چندانکه محراب به فریاد درمیاید.اودرس ودعای سحری را موثر می شناسد وسرانجام هرچه داردازاومیگیردومگرسحربی زمزمه قرآن لطفی دارد وبی ترنم وحی ذوقی.پس هرچه دارد همه از دولت قرآن دارد.
                گو برو وآستین به خون جگر شوی
                هر که در این آســـــــتانه راه ندارد
اگرحافظ رالسان الغیب مینامند که کلامش فراتر از کلام عادی است ،ولطفی آسمانی دارد، فکر نمی کنیید  موهبتی باشد که  در   خلوص نیت ودعا ومناجات سحری وشب خیزیها یافته است .اینها همان کلمات معمولی است،که اکثرآن ها را ما همه روزه به کار می بریم وبا آن مفاهیم خویش را به دیگران منتقل می کنیم و معمولا باری ازشور وآتش عشق ندارد.درترکیب  کلمات او چه رازی است ودر پشت این واژگان چه نهاده است که اینچنین دلکش وسکرآور وزیباست .سوز تاثیر آن از کجاست؟. شکی نیست وقتی کسی انس با قرآن دارد و از آه سحری مد د می گیرد ودرآتش اشتیاق یار میسوزدودر تب طلب مینالد و می اندیشد و می خواند می تواند لطایف حکمی رابا نکات قرآنی جمع کند وکلام را آب حیات سازد ودر سرزمین دلهاجاری وساری سازد.کلامی که ازخمخانه محبت مست است واز پیا له عرفان سرخوش و مسرور.او چون مرغ سحراز معرفت گل بار خویش بر گرفت وزاد راه ساخت .
 
قدر مجموعه ی گل مرغ سحر داند وبس 
که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست
خداوندازبا ب لطف واحسان خود خواسته در هایی از رحمت بی انتهایش به روی همه ی بندگان باز شود وبرکت وکرامت از چشمه های نیایش ودعا جاری گردد .رمضان  میعادگاه راز ونیاز است وحلقه ی وصل انسان وخدا ودعاهای شیعه تنها آموزش معارف بلند آسمانی نیست که اعلام تشنگی روان انسان است وترسیم فقر معنوی جهان .وامید که این جاری های زلال ،مقدمه ای باشد برای فهم وشناخت واینها مقدمه ای باشد برای حرکت وعمل ودر نهایت رضایت حق .
بوی گل وباد ســـــــــــــــــحری برسر راهند
گر میروی از خود به از این قافله ای نیست
  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا